این عصرای تابستون

عصرای بهار هم

تو سن و سال 27 سالگی شاید

...

نمیشه دوام اورد خونه رو

یه دوستی..یاری...قدمی باید زد

هرچی هم فیسبوک و تلگرام و وایبر نداشته باشی که به کارات و برنامه ات برسی

بلخره یه ساعتی از روز...مثل همین عصرگاه های دلگیر

دلت میگیره خب

و تنها پناه میبری

به کتاب هایی که همدم تو ان.

گاهی به روزایی فکر میکنم که شاید تنها ی تنها باشم

میبینم دوست داشتن و درد و دل با این کتاب ها

بهترین ارامشو میتونه بهم بده

...


دلهره ای ندارم

:)

چرا که تمام تلاشم را میکنم.

حوصله نداشتم

یه دلگرفتگی...عادی معمولی

بعد یه دوست میاد تمام تلاششو میکنه که تو دلت نگیره

مرسی دوست:)

خارج ِ قسمت

اینجا

میان این کلمه ها

 

خودم را به هزاران کلمه تقسیم کرده ام

 

تو شده ای خارج قسمت ام

 

خارج از قسمت ام

 

قسمت ام از زندگی ...

 

باقیمانده هیچ ،

 

از من ...