مانا

در این روزهای کوتاه!!

دلم می خواهد یک شبی..آسوده چشم هایم را بخوابانم،

 که لغ لغ ِ دمپایی کشیده شده در سطح عمود خیابان ِ خیس! مرا بیدار نکند...

بدون ِ خیال..بدون ِ درد،

دلم می خواهد یک صبح خنده ی سبک ِ بنفشی گوشه ی لبم را نوازش کند،

وقتی بیدارمی شودم خالی از گناه ِ رویاپردازی ِ گناه باشم.

دلم یک-صبح-رنگی خواهد

 به رنگ ِ بنفش...

یک روز ِ –عادی-

یک روز خوب ِ...عادی!

تنها روزی که  گند نزنم  به خودم و  د ل ب س ت گ ی هام

که –دیوار- نشوم بر احساساتم،

انتظار یک –صبح ِ بزک شده-رابه قربانگاه رویا ببرم،

...

دلم یک صبح می خواهد.

تمام ِ من...

تمام ِ ناتمام ِ من

با توتمام می شوم!

"دوستی-ها-"

آورده اند که : دو دوست ،مدتها با هم بودند . روزی ،نزدیک شیخی رسیدند . شیخ گفت: چند سال است که شما هر دو هم صحبتید؟

گفتند:

چندین سال!

گفت:

هیچ میان شما در این مدت ،مناز عتی بود؟

گفتند ؟

نی ، الا موافقت!

گفت:

بدانید که شما به نفاق ،زیستید!

لابد حرکتی ،دیده باشید که در دل رنجی ، و انکاری آمده باشد بناچار!؟

گفتند:

بلی !

گفت:

آن انکار را ،به زبان نیاوردید از خوف؟

گفتند که :

آری!

                                                                                                                                   مقالات شمس

:)

ترم بهار یعنی این..

نمی دونی چه قدر خواب می چسبه!!

مخصوصا وقتی بدونی ۲۰واحد درس برداشتی و ۲۰صفحه از هیچ کدوم از کتاباتو نخوندی:))

دست خود آدم نیست..

خوابه دیگه

لامسب بد جور می چسبه!!

 

!!

"مثال نقض خود"شده ام

رهایی را خواهانم در اوج ِ ماندن!

شمس وار

شمس ِ قصه کجایی؟به دادم برس...

من خسته از ایمان ِعوم فریبانه ی این جماعت" اهل مدرسه" شده ام!

قلب دخترانه ام را دریاب،

بیا و ببین تنهایی چه بی رحمانه تمامی ِ جای تورا در کنارم گرفته.

تند گوی رک زبان...

کجای قصه های دروغ به دنبالم می گردی؟من همین جا نزدیک تو ام.

چه می شود یک روز در خم یکی از همین کوچه های آسفالت شهر

چشم در چشمم بدوزی و دلم را بند نگاهی کنی؟

صنم گریز پا بی  تو سوار بر سکوت شده و از" خانه" به "مدرسه" و از" مدرسه" به "خانه"

می گریزد!

کجا ماندی شمس قصه؟پشت کدام چراغ قرمزی؟بیا و مرا از میان این خرقه پوشان برهان،

صنم بی توی عاشق ریا دارد..بیا و تطهیر کن کلمات غبار گرفته اش را!!

عمری دختران-پسران کوچه های سرازیر را به باد سخره گرفته که

چه بی مهابا کلاف دلشان را به هم گره می زنند...

اینک همین صنم تمامی قامتش را جلوی آفتاب خم کرده  تا لکه ای از خورشید بر تنش بیابد!

می خواهد گَر بگیرد اما نسوزد.

پس...

بیا و قاپ دل صنم را بدزد،

نگذار این رهزنان پاپتی دل کوچکش را پیاده روی فریب هایشان بکنند!!

مهربان...تو می دانی..

--

 می خواهم تمام باورهای غلط این سالیان درازرابرروی بند دل پهن کنم

تا شاید تابش بی امانت این باور ها را بمیراند!

 پس

 به نزدم بیا و

همه را دست به سر کن!

 

 

آسمون.

بااارون..

بشور و ببر همه ی بردنی ها رو!

 ----

خیلی این هوای بهاری قشنگه:)


نفس بکش!

این دیروزها!

این روزها

محبوسیم

در دل مشغولی های خویش

در لحظه های زمین خورده ی زخمی!

سرشار..

 می شود گاهی وقت ها آدم خودش را با فکر کردن های عجیب و غریب گول بزند

مرهم بگذارد روی دلش و آتشش را چند لحظه ای بخواباند

می شود پشت پا بزند به دلش و بگوید –بگذر ز من ای آشنا--

می شود مثل امروز های ِمن رنگ ریایی به خود بزند و میان خیل مردمان متواری شود تا که مبادا کسی قدم در خلوتش بگذارد

میشود گاهی ...

کسی شد که دوست نداری!

آغاز

درود

شنیده ام رفتن و دل کندن سخت است

برای من شروع و آغاز-انگار-

من نیز مثل همه

به هر تقدیر و به هر حال

بنا به همین خمیره که خدایم مرا از ان سرشته است و گریزی از آنم نیست

دوست می دارم دوست داشته شومJ

خبر از حالم بگیرند و نگرانم شوند!!!

من شمای خواننده را نمی بینم

آنقدر هم چشم بصیرت ندارم که  دوست داشتن را از عدم حضور بفهمم

بنابراین خودم را لوس کردم

رفتم که نباشم

که بیگانه باشم با واژه ها و حرف ها..

اما نتوانستم

حالا

آمده ام

به پاس نگرانی ها و خبر گرفتن های مکررتانJ

...