شناخت یعنی بدونی چه چیزایی تو زندگی طرفت ارزش به حساب میاد

شناخت یعنی بدونی  نوع و شکل  کمبود و نداشته هاشو

 و چقدر تاسف این نداشته ها رو میخوره؟دوزش بالاست یا پایین؟

تاسفه چقدر تو رابطه اش تاثیر میزاره

اصلا باید بدونی با این تاسفه داره زندگی میکنه...یا نه؟

شناخت یعنی بدونی 

تو با خلاء ی که داری واون با خلاء ی که داره

میتونین با هم پرش کنین ایا؟

وخیلی مهمه

سطح رضایت ادم..از وضعیت کنونیش


و رضایت یعنی

با تو راحتم..با تمام خلا و نداشته و تاسف هام

با تو راحتم..با تمام خلا و نداشته و تاسف هات

با تو راحتم 

همونطور که تو تنهاییم با خودم راحتم

به شیرینی خوردن یک هندوانه خنک در ظهر دم کرده ی تابستونی

.

.

.

هروقت به این سطح رضایت رسیدین خوشحال باشین و امیدوار.

پی نوشت:

دونستن نوع و شکل نداشته ها و کمبود ها...مهم تر از دونستن ظرفیت و توانایی و ویژگی های مثبته.چراکه مثبت ها همیشه گوارا هستن و ارام جان.این تاسف و نداشته ها و شیوه ی نگاه اندوه بار طرفت هست که ممکنه غمگین ات کنه.

چیزی به نام ثروت:)

از اینکه مدام داری در ادم ها ارزش هارا بررسی میکنی و به دیوار میرسی ...

ادم هاییکه از دور خعلی خوبند..

اما در نزدیکی دلشان..

میبینی که فرقی با بقیه ندارند

انها ادم هارا توی ترازوی پول و حساب بانکی میگذارند

همه چیزشان!را با پول میسنجند...

و تظاهر میکنند به

ارزش هایی که به ان معتقد نیستند

.

.

.

تمام انسان هایی که فرهیخته خطابشان کرده اند یا کرده ام

مثل عوام

اولویت هایشان با ثروت دیگران سنجیده میشود

و ثروت..میتواند حتی برایشان علاقه و دوست داشتن ایجاد کند

برای اینهمه تظاهر غمگین ام

برای اینهمه نقاب

نقش بازی کردن

و تفاوتی که نمیبینم...

این روزها

در ذهنت مدام حرف میزنی و پای بیان به میان اید عاجزی

از هراز توی سلول هایت

از سخنان در گوش ات

و تو با دنیایی از تناقض ها میسازی

دم بر نمی اوری

بعد به تو میگویند غمی لایتناهی داری ایا؟

من شادم...

ارام

صبور چون دشت

چون شبی کویری

خنک و مهتابی

صبور چون زن...


دیوار2

یک بار گفتم

اینها که بالای دیوارند

و ادم حس میکند با شکستن دیوار

دستشان بهش میرسد

.

.

.

اینها دست نیافتی اند

.

.

.

هرچند با دردی مشترک

اما

زاده ی آسمانند

اینهارا باید

به نظاره بنشست

همین و بس!

تمام ِ نا تمام ِ من...با تو تمام میشود

تمام کارهایم نصفه ماندند

تمام کارهایم نصفه می مانند

وقتی

اشفته میشوم

.

.

.

من...حس داستانی نیمه تمام

من..مبهم ِ آشوب




سخت سکوت میکنم!

دیوار

دیوار خوب است..

بالای دیوار ایستادن هم خوب است..

از آن بالا همه را ببینی..

کیفور شوی

و گمان کنند تو دست نیافتنی هستی

.

.

.

اینها که بالای دیوارند

اینها که ادم حس میکند دستشان بهش نمیرسند

.

.

.

اینها خیلی عادی اند

مهربان و ساده

با دردهایی

از جنس درد ِ پایینِ دیواری ها

کافیست

دیوارشان را ..بشکنی...خراب کنی یا



اینروزها...به هرکسی که میرسیم

داره از ایران میره

فکرکنم تا چندسا ل آینده کسی در ایران نمونه :))))

یکبار در وبلاگ یک دوستی میخواندم:


"ما آدم‌های این ملک عادت داریم به پوشیدگی. حالا این که ریشه‌اش از کجاست و این راز و رمز و پنهان‌کاری کجاها زیبا و ظریف می‌نماید و کجاها افراط و کجاها حتا نزدیک به دروغ می‌شود و پوشاننده‌ی صداقت, بماند اما وبلاگ‌نویسی یکی از جاهای امن و پناه این پوشیدگی بود. حرفت را می‌زدی/می‌نوشتی و تمام. حالا شاید خیلی‌ها یادشان نیاید یا نخواهند که به یاد بیاورند زمانی را که نمی‌دانستند نیم‌فاصله چیست یا تکنیک‌های راست‌چین کردن نوشته‌های بلاگ‌اسپات چی بود و چطور وقت می‌گذاشتند و تک تک وبلاگ‌های محبوب‌شان را هر شب سرمی‌زدند و بسا کسا که از دست وبلاگ‌صاحابش خشمگین می‌شدند که چرا چیزی ننوشته. نسل اول وبلاگ‌نویس‌ها با کدهای اچ‌تی‌ام‌ال آشنا بودند و قالب‌هاشان را خودشان طراحی و دست‌کاری می‌کردند. آدم‌ها با اسم وبلاگ هم را می‌شناختند."


به راستی نوشتن در این فضا برای من هم احترام خاصی دارد

و میشود اندیشه ات را بتکانی در این کنج


:)