د-و-س-ت

آدم باید یک نفر را داشته باشد....

یک دوست...

که نگرانت باشد...و باور کند که فقط یک دوست است

در امتداد حزین ِ روزها ی داغ!

ادم باید یک نفر را داشته باشد

که وقت و بی وقت چمپاته زده در ِ دلتنگی هایت را

اینها که خیلی صبورند  و یه هووو غر می گیرند!

اینها که وقتی دیر جوابش را میدهی بهم می ریزند!!!

اینها یک دوستند....واقعی ِ واقعی!

ادم باید یک دوست داشته باشد

.

.

.

از برای این ایام

جوان-مرد

از روز مرگی ها فارغ می شویم...و دوباره با هزاران برنامه و هدف ِ بی هدفی!

باز میگردیم اینجا....

وچک می کنیم اخرین نوشته ی "پاره ها" را

اوووووووووووف

یک ماه قبل!

سقلمه میزنیم به احساساتمان

هی صنم؟

تویی؟هنوز خودتی؟یک ماه حرفی نداشتی برای زدن؟مطمئنی؟

به قول ان شعر معروف"حال همه ما خوب است اما تو باور مکن"

دیازپام هم دیگر بی تاثیر است

به این سرمستی مان

به این خروار ِ غصه ها

و چه حال عجیبی ست!

دلم به تمام ِ پاره های بودنم تنگ شده...

بودنم پاره پاره شده

هر تکه اش جایی مانده

و برای تمام ِ ادم های دور و برم

سایلنت! شدم

در چهاشنبه سوری که نمی دانم کجاهایم سوخت

با خاکسترش

می شود حتما کاری کرد!


...

!

سکوت


اینایی که خیلی بی صدا غمگینن...

همینا که چهره شون خیلی ارومه....غرق میشی توش!

باید نگران اینا بود

چقدر فقیر هستیم ما!

پیر ِ مرد زهوار دررفته  ته استکانی! را که یک کیسه  گونی و یک بطری آب دستش...

سوار بر دستگاه های ورزشی پارک

رکاب دوچرخه....خنده...اشتیاق...

چون کودکی ذوق می کرد!

در سن 70 و چند سالگی....

هیهات

و در دل به تمامیت ارزوهای دست نیافته اش....لذت های تجربه نکرده اش...خوشی های نچشیده اش....نیشخند می زد!

که دلش غنج رود برای روزهای جوانی...

هی....جوانی!!!!!

و خواست چون کودکی در ظهر دم کرده ی تابستان که یخ در بهشت می خورد لذت رکاب زدن و ورزش کردن را بچشد

هر چند دیر...

و افسوس

به اندازه ی تمام  جوانی اش غصه خوردم!

.

.

.

چقدر فقیر هستیم!